کوهنورد و خدا

ساخت وبلاگ
کوهنورد و خدا
کوهنوردی که خیلی به خود ایمان داشت قصد بالا رفتن از کوهی را کرد. تقریباً نزدیک قله کوه بود که مه غلیظی سراسر کوه را گرفت. در این هنگام از روی سنگی لغزید و به پایین سقوط کرد. کوهنورد مرگ را جلوی چشمانش دید و در حال سقوط از صمیم قلب فریاد زد: «خدایا کجایی!»
ناگهان طناب ایمنی که او را نگه می‌داشت دور کمرش پیچید و او را بین زمین و هوا معلق نگه داشت. مه غلیظ بود و او جایی را نمی‌دید و نمی‌توانست عکس‌العملی انجام دهد. پس دوباره فریاد زد: «خدایا نجاتم بده!»
صدایی از آسمان شنید که می‌گفت: «آیا تو ایمان داری که من می‌توانم نجاتت دهم؟»
کوهنورد گفت: «بله.» 
صدا گفت: «طناب را ببر!»
کوهنورد لحظه‌ای فکر کرد و سپس طناب را محکم دو دستی چسبید. صبح زمانی که گروه نجات برای کمک به کوهنورد آمدند چیز عجیبی دیدند؛ کوهنورد را دیدند که از سرمای هوا یخ زده بود و طنابی که به دور کمرش بسته شده است را دو دستی و محکم چسبیده است ولی او با زمین فقط یک متر فاصله داشت!
 
منبع:http://www.yekibood.ir/
گناهی برابر با همه گناهانمان!...
ما را در سایت گناهی برابر با همه گناهانمان! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tavakolbekhoda12 بازدید : 186 تاريخ : سه شنبه 14 اسفند 1397 ساعت: 18:22